معنی نوعی اختلال

حل جدول

نوعی اختلال

ورم حلق


نوعی اختلال بینایی

لوچی

آب مروارید، آب سیاه، نزدیک بینی، دوربینی، آستیگماتیسم

دوبینی


نوعی اختلال روانی

وسواس فکری


نوعی اختلال اسیدی خون

اسیدوز


نوعی اختلال روانی مزمن

اسکیزوفرنی

لغت نامه دهخدا

اختلال

اختلال. [اِ ت ِ] (ع مص) درماندن شتران در علف شیرین. || گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن بآن. || حاجتمند شدن بسوی چیزی یا کسی. نیازمند شدن. لاغر و کم شدن گوشت کسی. || لاغر شدن جسم کسی. نزار شدن. (تاج المصادر بیهقی). || بهم وادوختن. بهم بازدوختن. (تاج المصادر بیهقی). || سرکه گردیدن عصیر. || سرکه ساختن. || سرکه انداختن. || سست و تباه شدن کار. زیان رسیدن بکارها. نادرست شدن کار. نابسامانی. بی سر و سامانی. بی سامانی. بی نظمی. بی ترتیبی. خلل پذیرفتن. (مؤید). بخلل شدن کاری. (تاج المصادر بیهقی). تباهی. || نقصان عقل. آشفتگی فکر. اختلال حواس:
وقت بازی کودکان رازاختلال
می نماید آن خزفها زرّ و مال.
مولوی.
- اختلال بصر، عدم انتظام قوه ٔ بینائی.
- اختلال حواس، پراکندگی و پریشانی حواس.
- اختلال دماغ، پریشانی حواس. عدم انتظام اعمال مغز.
- اختلال دماغ داشتن، پریشانی و اختلال حواس داشتن. رجوع به خَبْط شود.
- اختلال عقل، عدم انتظام اعمال مغز. دیوانگی.

فرهنگ عمید

اختلال

تباه شدن و درهم‌و‌برهم شدن کار،
به‌هم‌خوردگی، آشفتگی، نابسامانی، بی‌سروسامانی،

فرهنگ معین

اختلال

(مص ل.) درهم و بر هم شدن کار، خلل پذیرفتن، (اِمص.) بی سروسامانی. [خوانش: (اِ تِ) [ع.]]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

اختلال

نابسامانی، آشفتگی، پراکندگی، ناهماهنگی، پریشانی

مترادف و متضاد زبان فارسی

اختلال

اخلال، اغتشاش، بی‌نظمی، هرج‌ومرج، آشفتگی، پریشانی، پریشی، نابسامانی

فرهنگ فارسی هوشیار

اختلال

‎ فریب دادن، راز شنیدن درهم برهمی به هم ریختگی


اختلال حواس

پرشیدگی پرت و پلاگویی پرتی

فارسی به ایتالیایی

اختلال

disfunzione

معادل ابجد

نوعی اختلال

1198

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری